جدول جو
جدول جو

معنی شکار گرفتن - جستجوی لغت در جدول جو

شکار گرفتن
(خَ بِ دَ گِ رِ تَ)
شکار کردن. صید کردن. نخجیر کردن. شکار به دست آوردن. شکار ربودن:
به دل گفت کاین مرد پرهیزگار
همی از لب آب گیرد شکار.
فردوسی.
شکار یکی گشتی ازبهر آنک
مگر دیگری را بگیری شکار.
ناصرخسرو.
فریبنده گیتی شکارت نگیرد
جز آنگه که گویی گرفتم شکارش.
ناصرخسرو.
زیرا که جهان چو این و آن را
یکچند گرفته بد شکارم.
ناصرخسرو.
نیز نگیرد جهان شکار مرا
نیست دگر با غمانش کار مرا.
ناصرخسرو.
و رجوع به شکار کردن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قرار گرفتن
تصویر قرار گرفتن
استوار و محکم شدن
ساکن شدن، جا گرفتن
آرام گرفتن، ثابت گشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شتاب گرفتن
تصویر شتاب گرفتن
شتاب کردن، عجله کردن
فرهنگ فارسی عمید
(خُ زَ دَ)
شمردن. آمار گرفتن. شمارش کردن. برشمردن. حساب کردن. به حساب رسیدن. تعداد کردن. (از یادداشت مؤلف) :
کسی کو بدیهات گیرد شمار
فزون آید از گردش روزگار.
فردوسی.
یکی نامه با هدیۀ شاهوار
که آنرا نشاید گرفتن شمار.
فردوسی.
دگر گنج بادآورش خواندند
شمارش گرفتند و درماندند.
فردوسی.
زیانی که آمد بر آن کشتمند
شمارش بباید گرفتن که چند.
فردوسی.
جزای بد ونیکی روزگار
در امروز و فردا گرفتن شمار.
فردوسی.
ز بس که گفت که این دم چو در شمار نبود
که روز هجر مرا چند ره شمار گرفت.
مسعودسعد.
راز جهان جو به جو شمار گرفتن
چون همه هیچ است از این شمار چه خیزد.
خاقانی.
- در شمار گرفتن، در ضبط و تسلط آوردن. در عداد مایملک قرار دادن:
ملک آن شهر در شمار گرفت
پادشاهی بر او قرار گرفت.
نظامی.
- شمار برگرفتن،حساب کردن. شمارش. آمار گرفتن. سرشماری کردن. رسیدن به حساب چیزی. شماره و اندازۀ چیزی را بدست آوردن:
هم از لشکرش برگرفتم شمار
فراوان کم است از شنیدن سوار.
فردوسی.
سوم یار بایدت هنگام کار
ز هر نیک و بد برگرفتن شمار.
فردوسی.
هنوز نایب او با دبیر و مستوفی
خراج مغرب را برگرفته نیست شمار.
فرخی.
- شمار کسی را برگرفتن، به حساب او رسیدن. رسیدگی کردن به حساب اعمال نیک و بد او:
اگر دوست با دوست گیرد شمار
نباید که باشد میانجی بکار.
فردوسی.
با خرد رجوع کن و شمار خودنیکو برگیر تا بدانی که راست میگویم و نصیحت پدرانه می کنم. (تاریخ بیهقی).
- شمار گرفتن با کسی، به چگونگی کار او رسیدن و پرداختن از روی محاسبۀ نجوم:
شماریت با من بباید گرفت
بدان تا جهان ماند اندر شگفت.
فردوسی.
، به حساب آوردن. محسوب داشتن. در عداد جمع آوردن:
بخشش پیوسته را شمار نگیری
خدمت خدمتگران همی بشماری.
فرخی.
، قیاس کردن. (یادداشت مؤلف) ، متنبه شدن. (یادداشت مؤلف) ، بازپرسی کردن. مؤاخذه کردن. (یادداشت مؤلف) :
بدو گفت خاقان که هر شهریار
که از نیک و بد برنگیرد شمار
به بد کردن بنده خامش بود
تو او را چنان دان که بیهش بود.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بکار گماشتن. کار راندن. بیگاری:
وز آن پس بخوردن گرفتند کار
می و خوان و رامشگر و میگسار
لغت نامه دهخدا
تصویری از نهار گرفتن
تصویر نهار گرفتن
لاغر شدن نزار گشتن، لاغر شده نزار گشته: (شرع زتو فربه است و دین زتو بر پای ای زتو شخص ستم نهار گرفته)
فرهنگ لغت هوشیار
از راهی عبور کردن: بسان جان عدو عکس غوطه زد در زخم بر آب چشمه تیغت اگر گذار گرفت. (ظهوری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنار گرفتن
تصویر کنار گرفتن
گوشه گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
اویستیدن ایستیدن خستیدن ماندن ساکن شدن، آسوده گشتن راحت شدن، استوار شدن محکم گشتن، خاموش شدن، بی حرکت گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غبار گرفتن
تصویر غبار گرفتن
پر کردن غبار فضایی را، تیره شدن چشم بیماری در چشم پدید آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
عجله کردن شتاب کردن، تعجب کردن: یکی خلعت آراست افراسیاب که گر بر شمارت گیری شتاب. ز دینار وز گوهر شاهوار ز زرین کمرهای گوهر نگار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمار گرفتن
تصویر شمار گرفتن
آمار گرفتن، حساب کردن، بر شمردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوار گرفتن
تصویر خوار گرفتن
آسان گرفتن کاری را، بی اهمیت دانستن بی اعتبار تلقی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزار گرفتن
تصویر آزار گرفتن
آزار گرفتن از کسی. از او رنجیده و دلتنگ شدن خشمگین شدن نسبت باو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکارت گرفتن
تصویر بکارت گرفتن
ازاله بکارت کردندوشیزگی دختر را ربودن و دخول کردن در وی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کار گرفتن
تصویر کار گرفتن
کار گرفتن کسی را. بکاری نصب کردن بکار گماشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنار گرفتن
تصویر کنار گرفتن
((~. گِ رِ تَ))
در آغوش کشیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عیار گرفتن
تصویر عیار گرفتن
((~. گِ رِ تَ))
محک زدن، درصد عیار سکه را سنجیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شتاب گرفتن
تصویر شتاب گرفتن
((~. گِ رِ تَ))
عجله کردن، سرعت گرفتن، جدا شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قرار گرفتن
تصویر قرار گرفتن
((~. گِ رِ تَ))
ساکن شدن، آرام گرفتن، استوار شدن، محکم گشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شتاب گرفتن
تصویر شتاب گرفتن
Speed
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از شماره گرفتن
تصویر شماره گرفتن
Dial
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از شماره گرفتن
تصویر شماره گرفتن
wybierać numer
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از شتاب گرفتن
تصویر شتاب گرفتن
acelerar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از شماره گرفتن
تصویر شماره گرفتن
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از شتاب گرفتن
تصویر شتاب گرفتن
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از شتاب گرفتن
تصویر شتاب گرفتن
прискорювати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از شتاب گرفتن
تصویر شتاب گرفتن
przyspieszać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از شماره گرفتن
تصویر شماره گرفتن
набирати номер
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از شماره گرفتن
تصویر شماره گرفتن
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از شتاب گرفتن
تصویر شتاب گرفتن
beschleunigen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از شماره گرفتن
تصویر شماره گرفتن
набирать номер
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از شتاب گرفتن
تصویر شتاب گرفتن
ускорять
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از شتاب گرفتن
تصویر شتاب گرفتن
accelerare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی